پرستار کوچولو
سلام به پسر عزیزتر از جانم و دوستان گلم پسر عزیزم ، مامانی چند وقتیست که مریض شده بود و شما هم بخاطر مریضی مامان ناراحت بودی و سعی میکردی از من مراقبت کنی که انصافا هم اگه مراقبنتهای نازگلم نبود الان بهتر نشده بودم . الهی قربون اون دل مهربون و پاکت بشم که داشتی بی ریا از من پرستاری میکردی . روزهای اول از اینکه میدیدی یک مامان خسته و بیحال روی تخت دراز کشیده ناراحت بودی و مدام میومدی پیشم و ازم میخواستی که بلند شم .میگفتی مامانی بلند شو دیگه ، چشماتو واکن ، صبح بخیر بگو ، پاشو بریم صبحونه بخوریم اما ، این بیماری که من گرفته بودم حالی واسم نذاشته بود ، تب و لرز شدید و سرفه های خشک شدید و پی در پی دیگه امانم را بریده بود...